تك ستاره ي اسمون ما اميرعلي تك ستاره ي اسمون ما اميرعلي ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

امير علي شيرين گندمك مامان و بابا

خوشگل شدي

سلام ديروز  امير علي با بابا جون نوبت آرايشگاه داشتن چون اين چند روز اخير موهاي امير علي ميومد جلوي چشمش و مجبور بودم با كش ببندم تا نره تو چشمش . و اگه كسي از امير علي ميپرسيد چرا كش بستي  مگه دختر شدي ميگفت نه امير عليم گل پسري هستم ميخوام برم آرايشگاه و موهام كوتاه كنم و خوشگل بشم . تو راه بابا جون گفت اول من موهامو كوتاه كنم يا امير علي امير علي گفت اول من كوتاه ميكنم . وقتي رسيديم  به آقاي ارايشگر سلام دادي و خسته نباشيد گفتي و رفتي نشستي براي كوتاهي و گفتي اپسري (اسپري )هم بزن به موهام .خلاصه عشق من انقدر اروم نشست تا موهاشو عمو كوتاه كرد ولي اخراش  ديگه حوصله اش داشت سر ميرفت  و مثلا ميگفت مماخم مو مير...
21 اسفند 1391

حرفهاي شيرين زبونم

سلام نفس مادر اين روزا اينقدر شيرين زبون شدي و حرف ميزني و سوال مي كني  بعضي وقتا دلم ضعف ميره برات و سعي ميكنم بتونم همه رو برات ثبت كنم .    چند شب پيش برق  قطع شد و تاريك شد يه كم ترسيدي بعد گفتي   تلويزيون روشن كنيم  اصرار كه روشن بشه حالا بايد تو رو توجيه كنم كه تلويزيون با برق كار ميكنه  و بعدش گفتي مامان چرا برق قطع شد  عمو قطع كرد بريم نردبون بذاريم بريم بالا درست كنيم . و جالب اينكه وقتي ميخوام جارو برقي بكشم و لامپ  و يا تلويزيون روشن كنم نميذاري و خودت روشن ميكني و نميترسي ولي وقتي برق نبود ميگفتي بيا  تلويزيون روشن كن من ميترسم برق منو بگيره .     ...
20 اسفند 1391

حرف جالب 2

تو شيرين ترين فرشته عمر مادري   خاله اكرم يه دختر همسن امير علي داره كه خيلي نازه ولي خيلي هم شيطون و بلا (نيوشا ). خاله اكرم براي امير علي گله ميكرد . امير علي ميگفت خاله نيوشا حرف بد ميزنه . بي ادبه . خاله اكرم ميگفت نيوشا منو اذيت ميكنه منو ناراحت ميكنه .  امير علي گفت خاله ناراحت نباش گريه نكن من مي بخشم .   نيوشا امير علي رو بوس كرد و گفت مامان من امير علي رو دوست دارم . حاله اكرم گفت امير علي نيوشا ميگه من تو رو دوست دارم . امير علي يه قيافه اي گرفت و گفت:  نيوشاديگه حرف بد نزنيا .    رفتم بالا ي چار پايه و عشقم ميگه مامان مواظب باش نيفتي .   يه تابلو پر...
14 اسفند 1391

يه روز معمولي با امير علي

امير علي مامان عمر مادر تمام زندگي مادر  وقتي صبح از خواب بيدار ميشه در هر حالتي كه باشه تا چشماشو باز ميكنه ميگه سلام صبح بخير .نميدوني وقتي به سلام و صبح بخير عشقم بيدار ميشم چقدر كيف ميكنم . مامان بيدار شو چايي بذار بخوريم  مامان من پنير رو از يخچال ميارم بعد از تموم شون صبحونه ميگه مامان تشكر ممنون شدم خيلي خومشزه بود (خوشمزه بود ). بعد از صبحونه مامان جون حالا نوبت منه كارتون ببينم ميگم پسرم هر كارتوني دوست داري بذار تو دستگاه بزنم بياد ميگي باشه بذار من انتخاب كنم تو بزن بياد .  ميگم ماماني نهار چي بذارم ميگي شام بذار و منم ممنون از راهنمايي خوبت ميرم سراغ نهار  عاشق آبليمو و ليمو عماني تو غذا ه...
14 اسفند 1391

حرف خودم

سلام    دوستاي  خوبم زهره جون مامان آريان گلم و مريم جون مامان دو قلوهاي ناز خاله حسين و حسام   من روبه مسابقه دعوت كرده بودن همين جا ازشون تشكر ميكنم .  من زياد در جريان اين مسابقه نيستم فقط ميدونم بايد دليل و هدف خودمون از ساختن وبلاگ بگيم و سه نفر از دوستان رو هم معرفي كنيم.     نميدونم  از كجا شروع كنم حدود 9 ماهه پيش سحر جون(دختر عمه جون امير علي ) خيلي اصرار ميكرد كه من براي امير علي وبلاگ بسازم و منم هي پشت گوش مينداختم تا اينكه يه روز گفتم حالا يه سري بزنم ببينم اصلا چه جاييه وقتي براي اولين بار ني ني ها و ماماناي گلشون رو ديدم خوشم اومد اولا اينكه ديدم چقدر ساده و زيبا مين...
14 اسفند 1391

جشن و رقص

تا حالا هر وقت مراسم و يا جشني بود امير علي زياد فرق بين بيرون و عروسي نميگذاشت و مشغول بازي ميشد.ولي عشق من كم كم دقت ميكنه و ميدونه عروسي همراه با دست و رقصه . جمعه عروسي دعوت بوديم حاضر شديم و اماده رفتن بوديم كه من داشتم به امير علي تذكر ميدادم كه مامان بغل من بشين و مامانو اذيت نكن حتي اگه دينا و نيوشا اذيت كردن تو ارام باش تا مامان ناراحت نشه (به ناراحت شدن من خيلي حساسه ) . يه كم گذشت و فكر كرد و اومد پيشم و گفت مامان من عروسي بخصم (برقصم )گفتم برقص عزيز مامان گفت      :   اخه من بغلت بشينم كه نميتونم برقصم بايد بلند بشم . اينم راه فرار از نشستن و قانع كردن من . وقتي هم رفتيم عروسي از مو...
13 اسفند 1391

داستان ادامه دار تولد

سلام چند روز پيش كه گفتم تولد نيما جون بوديم تولد رفتن همان و فكر تولد امير علي همان و داستان همچنان ادامه دارد.............. ساعت دوازده شب ميگه كيك بگيريم و جشن بگيريم و شمع بگيريم ميگم بهش ميگم مامان جون الان مغازه بسته اس ولي قول ندادم بگيرم .فردا صبح رفتيم بيرون ميگه مامان شمع بگير ميگم چشم ميگيرم قرمز بگير خلاصه رفتيم شمع براي هفت سين بگيرم مغازه شمع فروشي پر بود از شمعهاي خيلي قشنگ و حتي حيوانات . خانم گفت امير علي شمع موش يا گربه بگير ميگه نه اينا عروسكن من شمع ميخوام و هر شمعي نشون داديم نخواست . حالا انتخاب امير علي رو ببينيد  كه اصرار اصرار من اين شمع رو ميخوام . حالا شما دوستاي عزيزم بگيد من براي اين شمع چه...
13 اسفند 1391

جشن و امير علي و ادامه حرفاي وروجك

سلام نفس مادر رفته رفته به شيطنت تو اضافه ميشه  و دركت از مسائل بيشتر ميشه .  5 اسفند روز مهندسي بود و سازمان نظام مهندسي استان هر سال به همين مناسبت جشن خوبي برگزار ميكنه و تمام اعضا رو با خانواده دعوت ميكنه . از اون موقع كه تو به دنيا اومدي دو ساله سه نفري ميريم ولي خوب تو اون موقع كوچولو بودي و معني جشن رو نميفهميدي ولي امسال اول گفتم مامان حاضر شو بريم جشن با چه اشتياقي حاضر شدي و موقع رفتن به بابا جون ميگفتي بابا جون اونور نرو برو جشن . و تو جشنم كه خيلي هم شلوغ بود ولي تو با تمام اهنگا دست و جيغ و هورا ميكشيدي به حدي كه از خستگي خوابت برد و قرار بود پنگول بياد ولي چون ما دعوت بوديم جشن تولد نتونستيم بمونيم و زود رفتيم خونه ...
8 اسفند 1391
1